سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرام مثل نور - کلبه ی دوستی


ساعت 5:20 عصر چهارشنبه 87/7/17

در شهری نه چندان دور، پیرزنی برای برآورده شدن خواسته‌اش شب و روز دعا می‌کرد. تا این‌که از کسی شنید که هرکس چهل روز عملی را انجام دهد یکی از پیامبران خدا را خواهد دید و می‌تواند حاجتش را از او بخواهد.او باید برای دیدن حضرت خضر چهل صبح پیش از طلوع آفتاب جلوی در خانه‌اش را آب و جارو می‌کرد. پیرزن نیت کرد و شروع کرد روزهای اول با شوق و ذوق تمام این کار را انجام می‌داد. گاهی حاجتش را عوض می‌کرد یا دوباره منصرف می‌شد گاهی هم همه چیز را به خدا می‌سپرد تا هر چه صلاح است انجام دهد. باورش نمی‌شد که بتواند یکی از پیامبران، حضرت خضر، را ببیند چه برسد به این‌که از او حاجتی بخواهد و مواظب بود وظیفه‌اش را درست و بدون کم و کاست انجام دهد تا مبادا روزی خوابش ببرد یا یک وقت آب نداشته باشد یا جارویش شکسته باشد تا چهل روز تمام شود. روزهای آخر دیگر این‌کار برای پیرزن وظیفه شده بود و گاهی حاجتش را فراموش می‌کرد و به مردمی که در رفت و آمد بودند خیره می‌شد و با بی‌حوصلگی آن‌ها را تماشا می‌کرد.تا این‌که بالاخره روز چهل‌ام رسید.پیرزن در را باز کرد و لبخندی زد و نفس عمیقی کشید و شروع کرد به آب و جارو کردن.بعد از آن باید منتظر می‌ماند تا حضرت خضر رد شود.صندلی چوبی‌اش را آورد و جلوی درب خانه منتظر شد.هنوز خورشید بالا نیامده بود و کسی در کوچه نبود.دقایقی گذشت او داشت به درختان نگاه می‌کرد به گنجشک‌ها که می‌آمدند روی زمین می‌نشستند و بلند می‌شدند.

به آسمان‌ که امروز ابرها چه‌قدر شکل‌های قشنگی درآورده‌اند.این سر کوچه را نگاه کرد آن سر کوچه را دوباره این سر کوچه را، مردی چوب به دست داشت رد می‌شد.پیرزن او را نگاه کرد.چه‌قدر چهره گیرایی داشت، نزدیک‌تر شد.انگار که پیرزن سال‌هاست او را می‌شناسد.به صورتش خیره شده بود.در چشمانش نوری بود و بر لبش ذکری. پیرزن فقط نگاه می‌کرد.انگار آن شخص را فقط باید نگاه ‌کرد و سکوت. نباید حرفی زد.مرد به آرامی گذشت.پیرزن داشت به او می‌نگریست و وقتی رد شد هنوز در جای خودش نشسته بود و غرق در فکر و خیالاتش هنوز منتظر بود خودش هم نمی‌دانست به چه می‌اندیشد.دقایق می‌گذشتند و او انگار در همان لحظه‌های اول حاجتش را جا گذاشته بود.کم‌کم مردم شروع کردند به رفت و آمد و کوچه داشت شلوغ می‌شد ولی کوچه و خانه پیرزن امروز بوی دیگری گرفته بود.بوی نور، بوی رهگذری از بهشت.پیرزن لبخند زد زیرا اصلاً به یاد نیاورده بودکه حاجتی دارد.اصلاً انگار یادش رفته بود که می‌تواند حرف بزند و خواسته‌اش را بگوید.او خضر را نشناخته بود.
چهل عدد مقدسی است که خیلی آرام و پاورچین پاورچین می‌آید و می‌رود.طوری‌که هیچ‌کس عبورش را حس نمی‌کند فقط نشانه‌هایش است که او را یادآوری می‌کند. چهل آرام است و پخته.همه سختی‌ها را گذرانده.حالا می‌‌داند چه کند و چگونه عمل کند.می‌آید گاهی پرشور مثل عشق که نمی‌فهمی چگونه اتفاق افتاده است زیرکانه مثل آبی که از لابه‌لای سنگ‌ها عبور می‌کند.گاهی سرزده مثل باران که ما هیچ‌وقت نمی‌فهمیم کی ابرها تصمیم گرفتند به هم برخورد کنند تا باران ببارد.روشن مثل سپیده که اگر شب را تا صبح برای دیدنش بیدار بمانی می‌آید و همه جا را روشن می‌کند و توهیچ‌وقت صدای قدم هایش را هم نمی‌شنوی.
عدد چهل ریشه در فرهنگ دینی ما دارد در قرآن کریم آمده است وعده بین خداوند و حضرت موسی (ع) جهت سخن گفتن با خداوند ونزول تورات چهل شبانه روز بوده و از آن به بعد است که عدد چهل عدد کاملی محسوب می‌شود ضمن آن‌که حضرت محمد (ص) نیز چهل شبانه‌روز در غار حرا عبادت کردند که آیات الهی به ایشان وحی شد و نیز ایشان در سن چهل سالگی مبعوث شدند.
در روایتی از پیامبر گرامی اسلام آمده است که هرکس چهل روز فقط برای خداوند تعالی اخلاص ورزد خداوند چشمه‌های حکمت را از قلبش بر زبانش جاری می سازد و در روایتی دیگر می‌فرمایند هرکس از پیروان من که چهل حدیث از احادیث مرا حفظ کند و عمل نماید روز قیامت به شکل انسان فقیه و دانشمندی وارد صحرای محشر می‌شود و همین حدیث باعث شده که خیلی از علمای ما کتابی به‌نام چهل حدیث بنویسند.خصوصیت عدد چهل و اسرار نهفته در این عدد برای ما روشن نیست ولی با توجه به ویژگی‌های انسان، تکرار چهل بار موجب یک ملکه معنوی و تعمیق یک رفتار پسندیده و قابلیت نزول فیض خاص خداوند می‌شود.


¤ نویسنده: فاطمه

نوشته های دوستای گلم( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
0

:: بازدید دیروز ::
7

:: کل بازدیدها ::
168936

:: درباره من ::

آرام مثل نور - کلبه ی دوستی

فاطمه
به نام خدا خالق انسان،به نام انسان خالق غم ها،به نام غم ها بوجود آورندگان اشک،به نام اشک تسکین دهنده ی قلب ها،به نام قلب ها ایجادگر عشق،به نام عشق زیباترین خطای انسان! سلام به همه ی دوستای گلم.من فاطمه متولد سال 2/1/70 هستم.امیدوارم شما دوستان با نظرات سازنده ی خودتون در نوشتن این وبلاگ منو یاری کنید.اگه چیزه خاصی مورد نظرتون هست می تونید پیشنهاد بدید و من هم اگه تونستم در مورد مطالب یا عکس و...درخواستی شما مطلب بذارم.اینم بگم که موضوع های این وبلاگ هیچ ربطی به هم ندارن.یه وقت تعجب نکنید.طبیعیه.ممکنه درمورد مسائل سیاسی-اجتماعی-اقتصادی-فلسفی-تاریخی-جغرافیایی-مذهبی-تفریحی-ورزشی و ... باشه.بازم ممنون که به کلبه اومدید.دوستتون دارم.خدانگهدارتون...

:: لینک به وبلاگ ::

آرام مثل نور - کلبه ی دوستی

:: آرشیو ::

آرشیو کلبه

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

عشاق*رضا
آقاشیر
از اون عکسها میخوای بیا اینجا
پیمان دانلود
دست نوشته
عشق من هیچ وقت تنهام نزار
همسفر عشق*زهرا جون
lovlyworld
زیبایی*هستی جون
اقاقی
آسمان آفتابی*شیداسلیمی
لیله القدر
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
خاطرات دختران دبیرستانی
هنرمندان ایرونی
نیلوفر آبی*نیلو جون
عاشقانه*مونا
دل خسته*آناهیتا
فقطخودم وخودت *مهران جون
تنها...*ناشناس شب
کلبه آرزوها*رسول
فریاد زیر آب*فرزاد
دستهایم خالیست*سوده جون
همسفر من*ستاره جون
به نام او*زهرا جون
عطر گل یاس*نسرین
امین و آقای بودی
کلبه ی جوک
سلطان عشق*مهدی
انتظار*علیرضا
جوجو*مهدیس جون

:: لوگوی دوستان من::







:: خبرنامه وبلاگ ::